سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 8045
کل یادداشتها ها : 22
خبر مایه


1 2 >

دلت را به خدا بسپار

از همین حالا سلام

از همین حالا بمان

از همین حالا تمام لحظه ها را ناب دان

از همین حالا بخواه

از همین حالا خدا را با تمام جان بخوان


  

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"»

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.»

سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟»

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»

استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.» استاد این را گفت و بلند شد و رفت.

http://www.yekibood.ir/stories  /سنگ-یا-برگ.php

 شما کدام آرامش را می پسندید؟ آرامش برگ یا آرامش سنگ؟ برگ آرام است، سبک و رها، خود را به جریان آب سپرده است و در نتیجه به هر سو که آب او را ببرد راضی است و اعتراضی نمی کند زیرا خواسته خودش بوده. سنگ هم آرام است، اما او سنگین و بی تغلاست. او محکم در برابر جریان شدید آب ایستادگی می کند و همان جایی که خود اراده کرده است قرار می گیرد.

شاید مثالهای این داستان، مثالهایی قابل تطبیق بطور کامل با زندگی انسان نباشد زیرا به هر حال جنس انسان با همه مخلوقات متفاوت است و از این نظر هیچ مخلوقی قابل مقایسه با او نیست. انسان دارای عقل و خرد و اراده است و هر چیز غیر از انسان از این ویژگی تهی است.

اما دقت در این مثال آشکار می کند که انسان در عین نیاز به آرامش ، به دنبال زندگی سرشار از حرکت و تکاپوست. زندگیِ سنگی هر چند مملو از آرامش باشد، اما حرکت ندارد و هرگز انسان آن را نمی پسند. زندگی برگ هر چند حرکت و آرامش را توأم با هم دارد اما خالی از اراده است.

اینجا دنیاست، دنیا بهشت نیست و به بهشت هم تبدیل نخواهد شد. پس آرامشی که هدف نهایی انسان است در این دنیا یافت نمی شود.

دنیا مزرعه است، مزرعه مکانی است برای حرکت و درایت. اما از آنجا که انسان برای داشتن حرکت و درایت نیاز به آرامش دارد، خدای حکیم در همین دنیا هم اسبابی برای جلب آرامش انسان مهیا کرده است که از مهمترین آنها این است که خود را در آغوش خداوند بدانی و با تکیه بر او چون سنگ مقاوم و چون برگ سبک و آرام شوی.

وقتی بدانی که هر آنچه برای تو پیش می آید، امتحان الهی است، آن وقت به جای ناله و احساس ضعف و یا به جای فرار و پاک کردن صورت مسئله، تمام همّ و غمّ خود را بر این جمع می کنی که به بهترین وجه از عهده امتحان بر آیی.

وقتی بدانی که یکی از دلایل مشکلات، ممکن است خطاهای خود تو ـ در برابر خدا و یا در برابر بندگان خدا و یا حتی در برابر خودت ـ باشد، آنوقت به جای عکس العمل های کودکانه، زیرکانه به رفع خطای خود بر می آیی.

اما در هر حال با هر شرایطی و به هر دلیلی، آشفتگی و به هم ریختگی عکس العمل مناسبی در برابر مشکلات نیست. انسان دارای نیروهای ارزشمند عقل و اراده است، عقل و اراده فقط برای حل مسائل بزرگ و مهم نیستند، عقل و اراده ای که خداوند به بشر داده، برای حل کوچکترین و روزمره ترین مسائل است تا انسان به بواسطه آنها روز به روز بزرگ و بزرگ تر شود.


  

کربلا گفتم و دیدم جگرم می سوزد

آسمان دود زمین در نظرم می سوزد

گوییا معجر بانوی حرم می سوزد

دختری داد زد ای عمه سرم می سوزد


  

در کتابهای مهدویت، درباره نشانه های ظهور خوانده بودم که یکی از آنها "قتل نَفْس زکیه بین رکن و مقام" است.

امسال در صحن مسجد الحرام جنایت شد. در صحرای منا جنایت شد. دلها سوخت، جگرها تافته شد. چشمها خونبار باریدند.

ساعتها نَفْسهای زکیه، شماره شماره از بدنهای پاک خارج میشدند، به امید نجات یافتن، اما نجات نیافتند. هر نَفَس داغتر از نَفَس قبل سینه را ترک میکرد به امید بازگشتی تازه تر اما ناامید شد.

جانهای پاک، نَفْسهای زکیه از صحن مسجد الحرام و از صحرای تفتیده منا به سوی یگانه معشوقشان پرکشیدند....

همه قلبها از رفتن مظلومانه این نفسهای زکیه و پاک مالامال درد شد. جگرها تافته شد. چشمها خونبار باریدند.

اما از همه تلخ تر و جانکاه تر این است که او نیامد... و ما مضطر تر از قبل در انتظار اوییم.

البته که او خواهد آمد...

او خواهد آمد زیرا در کنار جنایات آمریکا و کودک کشی های اسرائیل و جنگهای خونین آل خلیفه و آل سقوط

در کنار جلادیهای داعش و طالبان و دیگر جانیان در نقطه نقطه جهان اسلام

اکنون این شیاطین انسی پا را فراتر نهاده، نقاب از چهره برگرفته اند تا همگان دندانهای به خون آغشته شان را بر گردن مهاجران الی الله در محل خانه امن الهی ببینند.

او خواهد آمد و آمدنش نزدیک است چرا که ما مضطر و بی قرار تر از ثانیه های پیش هستیم.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ


  

هیچ آرزویی ندارم، هیچ آرزویی

در مورد هر چه که فکر میکنم می بینم خدای مهربان اگر صلاح بداند، می دهد.

خدا را ارحم الراحمین و عالِم بر خفیّات میدانم.

پس واقعا هیچ آرزویی ندارم

اما...

اما وقتی یاد امام زمان میکنم، بی اختیار اشک میریزم و گاهی هق هق میکنم و ملتمسانه از خدا ظهور مولایم را میخواهم.

گویی تنها و تنها و تنها آرزویم آمدن اوست.

گویی با آمدن اوست که دیگر آرزوها رنگ باخته میشوند

گویی تنها آرام کننده من در این دنیای تاریک و در هم بر هم، اوست.

مولایم بیا، فقط دلتنگ توام


  

واقعا چه زود دیر میشود.

از قبل از ماه مبارک رمضان در سفر بودم تا همین امروز و باز هم قرار است به سفر بروم.

سفر یعنی زمان را در مکانی دیگر تعریف کردن. یعنی خود را در جای دیگر رقم زدن.

سفر یعنی جاری شدن و گنداب نشدن

سفر لحظه های انسان را تکثیر میکند.

حتما شنیده اید که ما در این دنیا مسافر هستیم. یعنی از جای دیگری امده ایم و به جای دیگری میرویم

سفر مخصوصا اگر کوتاه باشد، یاد آور مرگ است. یاد آور آدمی بودن ماست.

تلنگری است برای قدر دانستن همین حالاهاست.

چون میدانی عمر سفر کوتاه است، از لحظه هایت بیشتر لذت میبری.

چه قانون خوبی...

چه قانون خوبی است کهتو را از تو و از آنچه به آن دل بسته ای جدا میکند

و تو را جاری می سازد.

زندگی سفر است، جاری باش...

 


  

چشم بر هم زدیم، سفر پهن شد و جمع شد. مهمان خدا شدیم و خداحافظی کردیم.

خوش گذشت، واقعا خوش گذشت. من که یازده روز مهمان امام رضا جون هم بودم.

شبهای قدر در بزرگترین و زیباترین بهشت دنیا رو به آسمان بودم.

شبهای قدر یعنی برای یکسال خود بگو: همین حالا.

شبهای قدر یعنی همین حالا قدر یکسال زندگی ات را خوب بدان.

شبهای قدر یعنی همین حالا، قدر یکسال زندگی ات را تعیین کن و

و همین حالا از خداوند برای یکسال بهترین را بخواه.

...

عیدتون مبارک


  

 

یازده روز پیش امام رضا جون بودم. تمام شبها رو تا صبح توی حرم سر کردم.

قرآن رو توی صحن های زیبای امام رضا به سر گرفتم.

اشکام رو روی سنگ فرشهای حیاطش به زمین ریختم.

دستهام رو برای سجده بر زمین این بهشت گذاشتم.

امیدم به این هست که بخاطر جایی که بودم و بخاطر کسی که پیشش بودم، خدا منو پذیرفته باشه.


  

سلام بر دستهای بسته و پیکرهای ستم دیده شما و سلام بر ارواح طیبه و به رضوان الهی، بال گشوده ی شما. سلام بر شما که بار دیگر فضای زندگی را معطّر و جان زندگان را سیراب کردید. و سپاس بی پایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظه های نیاز این ملّت خداجوی و خداباور، بشارتهای تردید ناپذیر را بر دلهای بیدار نازل می فرماید و غبارها را می زداید.


  

همیشه به موقع عمل کرده اید. چقدر آیه الهی را مبنی بر زنده بودن شهدا در نزد خدا، هویدا کردید. به باور اینکه هستید نیاز داشتیم. ممنون که آمدید.


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ